معتوقیّه

شعرهایی است که معتوق حسین می‌خواند / درد معتوق فقط عاتق او می‌داند

معتوقیّه

شعرهایی است که معتوق حسین می‌خواند / درد معتوق فقط عاتق او می‌داند

  • ۰
  • ۰

منم از عاشقان درگاهش که غمش از دمم نیافتاده

که دمادم تپد غمش به دلم که دلم از تپش نیافتاده

 

من همانا چو ابر میگریم مثل ابری که دلسیاهتر است

یا همانا چون باد میلرزم مثل بادی که بینگاهتر است

 

تا زمانی که گریه میگیرد دل ما شهر خوب پرشور است

تا زمانی که مهر میخندد آتش سینه محفلش جور است

 

هرزمان رسم دل به سینهزدن هر زمان رسم چشم گرییدن

هر زمانی که اشک میخندد می‌شود وقت حق‌پرستیدن

 

آتشی از درون سینهی خویش ذبح کردم به پای عاشورا

تکیه بر اشک خود مزن معتوق، جز بریزد حسین دل او را

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

من از سما به زمین اوفتادهام چه کنم؟

ز دل به بذر طراوت زد از زمین سُخُنم

 

سخن به نام تو گفتن ترانه می خواهد

رضا به عشق تو دادن بهانهاش چه کنم؟

 

سرود حضرت فرد است و شفع نزدیک است

به غیر عاشق خرّم احالهاش نکنم

 

سکوت مرگ و رفیق عزیز و آتش شام

به معتق است امیدی ز لطف لم یکنم

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

مست و پر اندیشه ام زآتش دیدار تو

سوختنت پیشه ام از غم بیداد تو

در دلم آهنگ تو، در دلم آشوب تو

آتش اندیشه ام زین همه رخداد تو

در سر من سایه ات در دل من آیه ات

شرذه ی این بیشه ام زآتش فریاد تو

هم دل و هم آتشم ساکن شهر غم است

هم سخن نغز من داد خداداد توست

ای که بدون تو عشق؛ معنی و مفهوم هیچ

معتق بد عادتت کودک حداد توست

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

خداحافظ تو بی آتش، تو ای باد

هر آنچه هست در تو باد و خس باد

 

هزاران شعله را فانی نمودم

ولی باد تو را هرگز کنم یاد

 

فواد پاک و چشم پاک و دل پاک

کجا داری تو ای جولانگه باد

 

خدایت آتش ار روزی بفرمود

بیا آن‌گه بگو بسم الله داد

 

به معتوقم بگو آتش بیارد

هوا هرگز نمی زاید در او یاد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

خالی ز خون بکوب سرتاسر سرم

ای ساقی شهید؛ سردار سرورم

 

ما را ز جام خویش یک قطره مرحمت

من گرچه چرک و زشت، از قطره کمترم

 

هر گام و هر زمان، شور تو در میان

وقتی رسد امید، آتش فشان ترم

 

بی لطف روی تو، قلبم سیاه و تار

در زیر نور ماه یک شرزه شب پرم

 

ای ساقی شهید؛ ای ماه بی نشان

زین معتقت بگیر از تن کبوترم

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

از دوریت دوباره دلم شعله ها کشید

با یاد آسمان تو تا کهکشان دوید

 

ای مهر تو شرر زده بر من حسین من

این سینه تا به صحنه سوداگران رسید

 

آتش به آشیانه مرغان زدند و ماه

زان آتش از سه گوش مکان تا زمان پرید

 

افسوس در دلم سخنی جز رخت نشست

روزی اگرچه بود ولی عمر من خرید

 

مولا حسین! از سر تقصیر من گذشت

مولا رسید و عبد سیاه خودش خرید

 

بعد از خریدنم نکنم معتق ای حسین!

معتوق عشق فخر بندگی ات را به جان خرید

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

دارم از اندوه و درد و آه می‌میرم امیرم

دارم از اشک و غمت آرام می‌گیرم امیرم

 

در دلم جز عشق تو ای مهر زیبارو ندارم

در سرم جز هوی تو آیینهی یا هو ندارم

 

در سرم اندر تنم در سینهام عشق تو دارم

در سرایم ای صنم جز چشمت و ابرو ندارم

 

مهر تو در آسمان سینهی من تاب دارد

ای عزیزم چشمم اندر هجر تو سرداب دارد

 

در صفا و مروه و در عشق و در آتش روانم

سوی سوگ یار، خود را سوی آتش می‌کشانم

 

معتقا در دل چه گویی؟ وهم داری از خصالش...

محو شو اندر حسین آن‌گه بگرد اندر جمالش

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

قسم به آتش جانم، که بی تو زنده نمانم

قسم به روح و روانم، که هست مهر تو جانم

 

قسم به دار و ندارم، که بی تو جلوه ندارم

قسم به نور امیدم که از تو شعلهزنانم

 

به جان آتش جانم نشان آتشتان را

ز شور شعله ندانم ز بوی جبهه نخوانم

 

قسم به بوی جنان و به بال شاپرکانت

نشان کوی شما را ز داغ سینه نشانم

 

قسم به زمزم چشمت، قسمت به آیه ی روحت

قسم به فتح و فتوحت، که غم شکسته روانم

 

بیا بکش دل ما را به جلوه های محمد

که بعد جلوهی جانت دگر به دهر نمانم

 

ز معتقی که ندارد برای خویش حیاتی

مخواه صاحب خوبم که غیر اسم تو خوانم
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

ای اهل شکم همت پرواز نداری

پس از چه سبب سینه به صیاد سپاری

 

ای اهل زمین اهل خوشی هستی و آواز

تو لست عقاب هستی و بودی تو قناری

 

ای مست زمین نیست هوا در سر مستت

تو عشق هوا را به زمین کی تو گذاری؟

 

آسان نبود همت معشوق نمودن

بگذار و برو همت محبوب نداری

 

ای عبد خدا عشق ز پروانه بیاموز

ن از بلبکان یا که ز طوطی و قناری

 

معتوق حسین طالب عباس شو آنگاه

خواهش بنما تا بشوی مست و زواری

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

خیلی سرود خواندم و خیلی گریستم

من جز سیاه روی خوش آوازه نیستم

 

مردم به وصف بنده نگویند غیر نیک

اما به از کسان؛ به خودم گفته کیستم

 

افسوس و آه از غم هجران ماه روی

اما به آن جمال لایق دیداره نیستم

 

رستم ز بند خویش و فتادم به دام خویش

با خویشتن مصاف کرده فتادم گریستم

 

همراه عشق نام خدا را به لب بگیر

هنگام شور شیر خدا را غمیستم

 

ای مهر حق! فدای رخ تو صدای من

ای ماهتاب بتاب زین ظلماتی که نیستم

 

رسم است عاشقان خدا می‌کنند آه

معتوق! کشته شو که بدانی تو کیستم

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

مولا به خون خویش جهان را سرود راه

ره را نهشتهاید و جفا کردهاید؛ واه

 

هر رستگار تا به ابد میرود به وصل

یوسف بریدهاید و رها کردهاید چاه

 

از شعلهی سرود خدا میرسد شعور

شط را ببستهاید و رها کردهاید شاه

 

چون شمس سوخت شعلهی او و قیام کرد

خورشید نیزه کرده به گِل کردهاید ماه

 

مولا کرم نموده به معتوق پرگناه

این را شنیدهاید و جفا کردهاید؛ آه

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

ما بنا خواهیم کرد ایوان زرین در بهشت

قبر مادر را بنا سازیم با دل، خشت خشت

 

ما برون خواهیم کرد از شهر گلها مار را

تا شود زیبا مدینه از پس دیوان زشت

 

ما نهال پاک احساس خدا را داشتیم

در دل ما مقتدا لطفش نهال عشق کشت

 

کربلا شد، شام هم شد، قدس هم نزدیک ماست

گام آخر هم مدینه مقصد ما شد بهشت

 

راست میگویی عجب حال عجیبی داشت رزم

غصه ها هم شاد شد وقتی که ویران شد کنشت

 

ما به زیر پرچم قاسم به مسجد میرویم

مسجد الاقصی که، بر دیوار، یا زهرا نوشت

 

ره ز اقصی تا مدینه هست صد فرسخ ولی

حضرت حق ذرع ذرعش را زر خونین نهشت

 

یا حسین از منت خود دست معتوقت بگیر

آنکه از منّ شما در دل سرود حق نوشت

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

دل تمنای وصال تو ز باران دارد

هوس وصل به دریای تو از جان دارد

 

دل طربناک شود وقت نظر بر رخ تو

عشق بارانِ دل از ابر بهاران دارد

 

تاب یاران نبود در غم دوری نگار

دل کجا وقت خزان طاقت هجران دارد؟

 

اشک معتوق ز دریای غم کرب و بلاست

غم معشوق نه جز وصل تو درمان دارد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

با آتشت دلم به سخن میزند نهیب

ای سینه باش بیشتر از بیشتر شکیب

 

در روزهای سخت خدا را شکور باش

چون سینه است از پس شکران حق قریب

 

دستی به دست ما زده دستان گرم تو

از بس که خوانده است لبم ذکر من یجیب

 

رازی شنیده و سخنانی نگفته است

از مهر آتشین تو سرداری حبیب

 

آسان به دست آمده عشقت از این بود

قدرش دلم نفهمد و عصیان کند عجیب

 

معتوق! با خدای خودت عهد خون ببند

گردن بنه؛ که داء و دواءش بود طبیب
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

لطف امروز تو فردای مرا تضمین است

چشم زیبای تو هم دینم و هم آیین است

 

هر سخن شعله ی داغی است که بر دل زده ای

خنده ات آتش دل را و غمش تسکین است

 

آتش از مهر تو و آب ز احساس تو بود

سینه ام زآتش و آب تو ز خون رنگین است

 

آه از این سینه که دل را ز شما دور گرفت

به خدا قلب من از هجر شما غمگین است

 

آرزو دارم و زین آرزویم دلشادم

فتح آن قله وگر صدر بسی پایین است

 

مهربانا تو که باشی به دو عالم چه نیاز

تو نباشی به تو سوگند دلم بیدین است

 

آه ای مهر پر از ماه مرا راه بده

گرچه معتوق دلش از گنهش چرکین است

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

آتش عشقت مرا آرام کرد

میّ نابی در برم در جام کرد

 

روزگارم را لب گلگون تو

روشنا چون صبح شهر شام کرد

 

مهربانا! یا حسینا! یا امیر!

نام تو شهدی ز دل در کام کرد

 

بر دل من غصه ات پیغام داد

اشک را قلبم بر او پسغام کرد

با لب خشک تو تر شد چشم دل

سخت با دل قصه ات انجام کرد

نام تو اشکی به جشمانم نشاند

خون به چشم و حسن آن فرجام کرد

 

گرچه معتوقم ولی عبدالحسین

مادرم بر من ز مهرش نام کرد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

دوستان! عاشق شدن راهی به جز دیدار دارد

عاقبت فالح شد آن کس که خدا را یار دارد

 

گر ندیدم صاحبم را واله عشق حسینم

صاحبم هم دوست دارد با بدان هم کار دارد

 

راه ما راهی است کز دل می رود تا بیکرانها

بازگشت راه ما را رحمت دادار دارد

 

بوستان و دوستان و مهربانان جهان را

جمع کردم گفته بودم یار ما دیدار دارد

 

جمله با اشکی حسینی دیده را بستیم و دیدیم

این سخن را که حسین فاطمه حوّار دارد

 

با زهیر و با بریر و با وهب گفتیم از حب

عشقشان دیدیم و گفتیم عشقمان اشکال دارد

 

گرچه معتوقم ولیکن تا ابد عبد حسینم

شکر! مولایم چونان من الف در بازار دارد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

با یاد حسین شعلهها بارانی است

بی عشق حسین عاقبت بحرانی است

 

از یاد حسین گردباد آرام است

از عشق حسین هیچ کس تنها نیست

 

یک عمر اگرچه دور بودم ز حسین

از لطف حسین عاقبت تابانی است

 

معتوق! بدان که اسم رمز است حسین

بی اسم حسین هیچ خط خوانا نیست

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

با نام خوب تو به خدا میرسد دلم

با یاد شاد تو به جلا می رسد دلم

 

با شور و شوق نام تو را قصه میکنم

با عشق یار تا به سما می رسد دلم

 

ای کاش آتشی که بر این دل تو کاشتی

من را فنا کند که به «لا» میرسد دلم

 

آتش نگفت با من بی دل نگاه را

از یک نگاه تا به رضا می رسد دلم

 

هرگز مجوی حال بد من ز آتشت

در این گداز وصل و رها می رسد دلم

 

معتق نیافت از نفس داغ خون ز داغ

از داغ یار تا به ضحی می رسد دلم
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

هامون خون به پا شد و چشمم گلاب ریخت

با هر دو چشم جان و دلش را به آب ریخت

 

دریای شور چشم کویرش سراب شد

دل موج زد صدف به دلم با شتاب ریخت

 

هر لحظه تا خدا که پر زند این سینه ام ز عشق

گویا که نور در دل من آفتاب ریخت

 

آتش به شوکران روضهی رضوان دل زدم

اشک حسین ز آتش چشم رباب ریخت

 

دل صدهزار بار فدا اصغر شما

یک قطره زان گلو که به فصلالخطاب ریخت

 

آتش به آشیانهی جانم زدم حسین

آتش به قلب نگاه و نقاب ریخت

 

حالا که عشق می کُشدم یاعلی مدد

معتوق عشق خون گلویش به آب ریخت

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

نکته گفتی و لبم آتش جانسوز گرفت

ساده گفتی و دل من اثر سوز گرفت

 

خواهشم این که نشانم بدهی سرّ وفا

شام گفتی و نشانش جگرم روز گرفت

 

آتش سینهی من روز تو را دید و شکست

شعلهی سینهی من شام دلآموز گرفت

 

بی تو احساس غمت میشکند سینهی دل

با تو اسرار نهانی و دل اندوز گرفت

 

نه به خود گفته بدم نی به شما گفته دلم

که دلا سینهی تنگم هوس سوز گرفت

 

با تو بی شک نفر اول عشق است دلم

بی تو بی شک دل من آه غماندوز گرفت

 

یا حسین دست کرم بر سر معتوق بکش

بی تو معتوق نه هرگز دلکش سوز گرفت

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

از دل سنگم ببین چون اشتر صالح برون شد

وز سر لطف علی قاب دلم غرقاب خون شد

 

آتش شور حسن دل را ز دریا بر لب آرد

قصه ی عشق دل من سخت تر از بیستون شد

 

شوق زهرایی این دل گفته صحبتها ز دردش

زین سخن آتش گرفت و دل سوی او راجعون شد

 

هر سری را هست سودایی و هر دل را بلایی

چشم ما از این مصیبت چشمه های آبگون شد

 

ای که معتوقی و از لطف حسین بی سرزمینی

سوی اصغر رو که لطفش از دو عالم هم فزون شد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

قلب ما از آتش این شعله ی دل بر پناه آمد

به درگاهت به آه آمد اگرچه پرگناه آمد

 

لب مسکین من از بی پناهی ها به دریا شد

لب دریا پناهش داد و سیراب از نگاه آمد

 

خدا را شکر روزی چند آتش زد به این سینه

نگاهی که به سوی من ز لطفش گاه گاه آمد

 

خدای من! عزیز من! نگاه من! هزاران شکر

از این مطلب که مولایم حسین میزان راه آمد

 

شب است و هجرت دل سوی تو شد با دو صد خورشید

وگر معتوق تو سویت در این شب بی چراغ آمد

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

نام زیبای تو را سینه ام بر سر نوشت

ای که هستی از ازل سینه ام را سرنوشت

 

عشق رویای تو را در دلم مولا کشید

شعر زیبایت سرود؛ نامه ات با زر نوشت

 

رسم خوب عاشقی، در دل من گم شده

کاش بازآیی و بعد جان شود پیش تو خشت

 

ای که روح عشق دوست با تو هم پیمان بود

پیش عبد خود بیا؛ گرچه هست او زشت زشت

 

ماه رویایی من؛ رود دریایی من

راه و رسم بندگی؛ شد به پیش تو بهشت

 

مات و مبهوتم چرا؛ سینه ام را باختم

با وجود اینکه عشق سیرتم را گل سرشت

 

لیکن اکنون نام تو، شد شعاع دیده ام

ای که نام توبه هست از ید تو تا بهشت

 

گرچه معتوق تو هست، بی نوا و بی خصال

خصلت جود حسین در دلش مولا نهشت

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

دارم رجاء واثق، بر زینبی که کبری است

دارم امید بسیار، بر او که عمه ی ماست

 

با این که پر ز ظلمت، با این که پر ز زشتی

هستم ولی نگاهش همواره ساتر ماست

 

ای عمه ی سیادت! ای مادر درستی!

من را ببخش بی بی، دستت رهاگر ماست

 

بیمار مادر عشق! یا که یتیم کوثر!

ای شور کربلاها! نامت صنوبر ماست

 

هر بار نام خوبت، بردم به خویش گفتم

نام بزرگ ایشان، همواره عاتق ماست

 

معتوق کربلا! ای، آتش-خلاص-گشته

عاجز ز مدح زینب هستی که شافع ماست

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

ای نفست شابتر از آفتاب

بر دل ظلمانی عبدت بتاب

 

آتش قلبم به تو پیوسته است

راحت جانم ز تو وارسته است

 

ماه نهانم ز تو نیلوفری است

زمزمهی دل ز شما یاعلی است

 

رخش مرا وصل تو خونین نمود

بهتر از احساس وصالت چه بود؟

 

کاش مرا غرقهی خونت کنی

از سر خویشم تو نگونم کنی

 

ماه جهان! جان جهانی فدات!

پا و سرم، جان و دلم، خاک پات!

 

راه مرا راه وصالت نما

چشم مرا غرق خصالت نما

 

از بد خود گشته دلم غرق غرق

بی تو دلم کرده بسی وار فرق

 

روز وصالت دل من پاک بود

سینه ی من بهر تو چالاک بود

 

گاه فراقم دل من شد سیاه

راه دلم گشته کنون راه راه

 

دست مرا گر تو نگیری حسین

میرود از دیدهی من نور عین

 

کاش مرا عاشق نامت کنی

مست لب ساقی جامت کنی

 

نام مرا هم بنویسی سپاه

هدیه دهی بر من بد هم نگاه

 

تا بشود معتق تو خاک پاک

پیش دو پایت بشود چاک چاک

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

دوباره کام دل من هوای کام تو کرده

دوباره ظرف دل من هوای جام تو کرده

دوباره قلب تو سلطان به یاد مور فتاده

دوباره چشم تو مولا به اوفتاده ستاده

دوباره شعر غمینم به شادی تو رسیده

دوباره اشک نشاطم به روی گونه رسیده

دوباره سود و زیانم ز یاد رفته و جایش

شده هوا و رضایش که روی داده لقایش

دوباره روز نخستش به شام گیس نشسته

دوباره شام غم او به صبح دیده شکسته

دوباره معتُق خسته کنار یار نشسته

دوباره، بیش، دو چشمش به این کمینه ببسته

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

از عشق حسین چشمها بارانی است

با بود حسین هیچ کس تنها نیست

در راه حسین سینه ها خونین است

از شمس حسین اشکها زرین است

در بیت حسین هر گدا منتفع است

از هرکه جز اوست چشمها منقطع است

با ناله و اشک سینه ها صاف شده

یک سینه مبدّل به صد آلاف شده

در بیت حسین چشم ها خونبار است

سرها همه در بزم خوشش سربار است

معتوق حسین! از چه هستی دلشوی؟

چون گشت گدای او دلت هیچ مجوی

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

در آرزوی تو خواندم سرود دلکش مستی

بدان امید که آید به سر ز سوی تو دستی

سراغ روی تو را من ز باد صبح گرفتم

بگفت بر من غافل؛ که پیش خویش من استی

نگاه کرده به دستت؛ دو دست بی سر و پایم

سرود خوانده ز عشقت که پیش من تو نشستی

نگاه پاک تو را من چشیده
ام به وصالت

به شکر آن که مرا تو به نام خویش ببستی

امیر هر دو سرایم! امید عالم و آدم!

چه گویم از سر شکرم، که بود جان من استی

به اشک چشم تر از تو سرود شکر سرودم

که معتُق است همیشه گدای کاسه به دستی

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

آقا ز لطف خود کرمی بر گدا بکن

با شوق خویش خاتمه ی ماجرا بکن

 

مهرا ز ماه خویش دلم را جلا بده

بابا ز مهر خویش مرا هم دعا بکن

 

هر سینه ای پر است ز دلداری و خوش است

سخت از تو خوش دلم دل من را صدا بکن

 

آشفته حال خواب جهان فراق توست

من را به روزگار وصالت رها بکن

 

ارباب اگر بدون تو گشته نمردنم

من را جدا سر حرم کربلا بکن

 

معتوق اگر نمرد و بخواندیش سوی خویش

مقبول خویشتن به کرم تا خدا بکن

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

بهنام شهیدان عاشق سرشت

شهیدی سرودی ز شادی نوشت

به
نام خدا داد نام سخن

عمل کرد و خونش به صحرا بکِشت

وفا شد؛ خدایی که خون را خرید

بها داد پاداش آن را بهشت

به نام زمینی که خون را چشید

به نام سمایی که خون را نوشت

سخن را به پایان مبر معتُقا

که پایان ندارد سرود بهشت

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

لبریز از غم است دلم در فراق تو
شمشیر بی خم است دلم در عراق تو

راهم نداد شور تو بی
شور و باشعور
درد مرخّم است دلم در فراق نور

هر آینه به روی تو دل را کشانده
ام
با سختی تمام به آتش رسانده
ام

زیباترین شعاع سرای ثنای دل
هست آتشین طلوع تو غوغاسرای دل

دل
را که با رخ تو چو شعری میسّر است
آن شعر بی رخ تو شود نثر ابتر است

معتوق بی حسین چو چوبی شکسته است
زان
رو که جان او به ضریح تو بسته است

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

میسوزم و میمیرم و مینوشم از این جام

دلترس ز پایانم و پربیم ز فرجام


لافم بُده همواره شَوَم کشته‌ی عشقش

تا شرحه شوم در ره وصل رخ آرام

 

ای مهر حقیقی، به من دلشده دل ده

در سینه بکارم که شود مرغک آن بام

 

هر لحظه به روح آید و هر لمحه به ریحان

این عاشق دلداده ی آن گیسوی چون شام

 

من با سخن عشق به غوغا نرسیدم

یا با سخن از شعله به آتشکده ی رام

 

ای ماه پر از آتش و ای روح پر از شور

بر معتُق خود دل بده تا دل کَنَد از کام
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

واژگون است دلم؛ واله و مجنون حسین

غرق خون است دلم از گل گلگون حسین


آشنا گشته دلم با محن و درد علی

روشنا گشته دل از شوکت گردون حسین


مِهر توحید ز تربت به دلم تابیده است

با صفا گشته دل از باغ و ز هامون حسین


دل من از قبل عشق تو سامان گردد

چونکه سامان دل از عشق بلاگون حسین


حاصل عمر من از زمزمه
ها این شد و بس

عتق معتوق شد از قطرهای از خون حسین

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

شال عزا به دوش مصیبت کشیدهام
دست قضا به سمت مصیبت دویده
ام


روح تو را به نام خدا داده
ام قسم
خون خدا! به کرب و بلایت رسیده
‌ام

با یاد عشق هر نفسم می‌وزد ز دل
با هر نفس به سوی شهادت دویده‌ام

گر نام عشق را به کسی یاد داده‌ای
با او بگو که رائح تربت شنیده‌ام

از سوی شهر، می‌رسد هل من نصیر دوست
در خاک جبهه زیر کلامش خمیده‌ام

ای مقتدا به معتُق خود رحم کن دلا
از رحم توست این که ز آتش رهیده‌ام

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

با یاد حسین سینه‌ها پر وا کرد

تنها ز حسین سینه‌ها پروا کرد


با عشق حسین روز ما زرین است

با شور حسین زندگی شیرین است


با نام خوشش ترانه
ها پرّاناند

با یاد سرش به چشم ما باران است


با شور رخش شراره
ها در شورند

از ضوء دلش جهانیان در نورند


از شعله‌ی آتشش جهان
ها روشن

از سینه‌ی اوست عالمی چون گلشن


معتوق! حسین زندگی
را معناست

چون مهر حسین شمس عالم آراست
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

نبود و نیست به قلبم مگر سرود تو دوست

دلم به خمّ می تو در انتظار سبوست


ندیده سینه
ی تنگم مگر لطافت تو

نبوده پشت و پناهش به جز شجاعت تو


سکوت سرد شقایق به فصل سخت شتاء

شنید قصّهاش این دل؛ قدش خمیده دوتا


همیشه راه رسیدن به تو کبوتر توست

امید من به شما و سهساله دختر توست


سکوت می
کند این سینه در مصیبت او

ستوه آمده جانم از این شرافت او


که تا به حدّ شکستن گلوی من بگرفت

سکوت سینهام از اندوهش شراره گرفت


که کاش دست صغیرش به داد من برسد

همو که رأس نخیلان به پای او نرسد


خدا به پیر مرادم به طفل سیدمان

صغیرمعتُق خود را به خون خود برسان

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

یک آسمان سرود دلم خواند و گر گرفت

در محضر امام شهیدان زینبی


یک جاودان ترانه دلم دید و آتشید

با فکر آتش لب درانهی نبی


آسان گرفت سینه
ام آن غصه را و سوخت

از آن غم سنوبر پیران مکتبی


صبرم تمام گشت و گدازم شراره شد

مُرد این دلم در آتش اندوه هر شبی


مستان شهر را سخن از ناخدا مگو

در هجر ماه سوخته غرقاب کوکبی


ای بی
کفن به بندهی خود کردهای نگاه

معتوق از این نگه، شده بیرون ز اجنبی
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

نتوان نام تو را برد بدون غم تو

نتوان شعر تو را خواند و نزد ماتم تو


نتوان شعله کشید از غم و دیوانه نشد

نتوان با سر بی یار به میخانه نشد


نتوان مهر تو را دید و ندید آتش تو

نتوان شور تو را دید و نشد در غش تو


نتوان روی تو را بینم و غوغا نکنم

نتوان دیده ز روی تو چو دریا نکنم


نتوان معجز یزدان که تویی را نستود

نتوان نام تو را خواند و سرودت نسرود


آتشا! جز به سرود تو به یغما نروم

مهوشا! جز به درود تو به سلما نروم


مرده
معتوق تو شد زنده ز احساس تو دوست

جان فدای دل هر عاشق و عشقی که در اوست
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

سلام ای سوره‌ی کوثر؛ سلام ای آیه‌ی خیزش
سلام ای ماه بی
خورشید؛ سلام ای کوه بی‌ریزش


سلام ای زینب کبری؛ سلام ای عمّه
ی جدّم
سلام ای مادر غم
ها؛ الهی گردتان گردم


سلام ای مهر آرامش؛ سلام ای سرو بی
خواهش
سلام ای راه آزادی؛ سلام ای صور پیدایش


به راه شاد فتح دل، چه غم
هایی که دیدستی
ندیدی غیر زیبایی؛ ندیدند آن
چه دیدستی


سرود بی
غم غم را، به دوشت تا ابد بردی
به زیر بار این شادی، چه غم
خوردی؛ چه افسردی


به چشمانم ز زنجیری که بر دستان پاک
ات شد
ز فرط خون و اشک و غم، به چشمانم جراحت شد


ز نور راه شام خود، به چشمم نور بخشیدی
ز احسانت به معتوقت چونان خورشید تابی
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

با نام حسین زندگی گشت شروع

با نام حسین می­شود پایان هم

با لطف حسین اشک من جاری شد

با لطف حسین خون بی­پایان هم

از حضرت دوست کشتگی خواسته‌ام

هم درد از او خواسته هم درمان هم

با نام قشنگ حضرتش زنده شدم

با نام شریف اوست خون‌باران هم

با دست حسین دست دیگر چه نیاز؟

وقتی که به دست، بحر و هم باران هم

رسم است که عاشقان فدا می­سازند

جان را که حسین داده بر جانان هم

معتوق محب و عشق او می­طلبد

عشقی که حسین داده بر رندان هم

  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

در دلم اندیشه ی عشق تو غوغا می‌کند

هق هق مولا حسینم های بابا می‌کند


در دلم آتشفشان غربت افسون می‌کند

در بیان ناید که با من آتشش چون می‌کند


رسم و راه عشق را از عاشقان پرسیده ام

نام و یاد شوق را در کربلایت دیده‌ام


مهربانا! نازنینا! ای امام متقین

بر من مسکین نظر کن! سینه ی چرکم ببین


ای تو بهتر از پدر ای مهربان‌تر از امم

من جوانی بی‌لیاقت یک گدایی از قمم


از من مسکین اگر ببریده سازی رحم خود

بر من ای بابا به جز آتش به جز افسون چه شد


نام بابا نام مولا نام آتش نام عشق

می‌برد یاد دلم را تا به غوغای دمشق

 

ای حسین بن علی سوگند نام زینبت

منت معتوق نه! گردد غلام زینبت
  • معتوق حسین
  • ۰
  • ۰

درد و اندوه جهانی ز غمت در دل من

جز غمت هست چه آسان دگر هر مشکل من


ساده گفتم سخن مشکل دل را به امید

ساده حل می‌شود از لطف تو هر درد بعید


زندگی سخت‌تر از آتش پر سوز و گداز

چون غمت هست مرا همدم و هم شعله نواز


نفسم بی تو می‌افتد به شمار ای دم من

هم هوای دل من هستی و هم همدم من


ناز احساس تو ای دوست جهان بی‌تو عبوس

ناز عباس تو ای یار که راند هرچه عدوست


مهر روی تو جهان‌گستر و گیتی‌پهناست

ماه عباس تو ای دوست چه عالم‌آراست


مهر بی ماه نمی‌گردد و مه بی خورشید

ای بنازم به تو و ماه تو ای سرو رشید


راه و رسم تو جهان را به رهی دیگر برد

که بدون تو جهان مرده بُد و خواهد مُرد


ای جوانمرد جهان! شاه جوانان بهشت
!

جز نگاه تو به قلبم نه خدایم بسرشت


یاد معتوق نمودی و فتاد او یادت

ای به قربان تو معتوق به خاک افتادت

  • معتوق حسین